کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

راهنمای مطالعه این وبلاگ

یه زمانی من هم مسلمون و معتقد بودم، گاهی وبلاگ بعضی آدمهای گمراه رو میدیدم دلم میسوخت، سعی میکردم با کامنتهام هدایتشون کنم؛ فکر میکردم دارم در حقشون لطف میکنم. بهترین جوابی که در اون دوران گرفتم این بود: «گه نخور»

 

شما تازه وارد عزیز، اگه به ذهنت زد با کامنتهات منو هدایت کنی، یا بهم مشاوره بدی تا مشکلاتم رو حل بکنم، جوابت همین دو کلمه است: «گه نخور»

دلم میخواد بخندم اما خنده هام پر از غمه

نمیخوام بمیرم تا وقتی میتونم آخر هفته قبل از خواب عرق سیگار و معین زد رو قاطی کنم و خیلی ملو غصه آرزوهای سوخته‌م رو بخورم.

دلم میخواد بخندم اما خنده هام پر از غمه

نمیخوام بمیرم تا وقتی میتونم آخر هفته قبل از خواب عرق سیگار و معین زد رو قاطی کنم و خیلی ملو غصه آرزوهای سوخته‌م رو بخورم.

یه نفر به اسم یوناس تو توییتر نوشته: چند روز پیش یه بلاگر خانوم مشهدی خودش رو از طبقه هفتم یه ساختمون پایین میندازه و میمیره
حالا جریان از این قرار بوده که شوهرش بهش مشکوک میشه و توی ماشینش جی پی اس کار میذاره

خانومه هم میره خونه یه آقایی
شوهره میره جای ماشین و به خانومش زنگ میزنه که من جای ماشینم و بیا پایین
خانومه از پنجره نگاه میکنه و میبینه شوهرش اون پایینه و در یک لحظه تصمیم میگیره خودش رو پایین بندازه و خودکشی کنه

وی در ادامه بدین صورت نتیجه اخلاقی گرفته: عزیزان اگه همسرتون رو دوست ندارید و از رابطتون لذت نمیبرید، از اون رابطه بیرون بیاین اما خیانت توجیه پذیر نیست.

حالا من چه نتیجه‌ای گرفتم؟ به اون رفیقای زیرابی برو پیام دادم: وقتی بهتون میگم با ماشین خودتون و با اسنپ نرید پیش طرف واسه همینه، فقط مترو و تاکسی خطی:))))))



پ.ن.

شک ندارم ظرفیت خانمه از مدتها قبل تکمیل بوده، حرکت شوهرش همون قطره آخر بوده که ظرف رو لبریز میکنه.

فقط عنم میگیره از اینایی که همه جا میخوان واسه مردم نسخه اخلاقی بپیچن. انگار اینا یه چیزی میدونن که بقیه نمیدونن و رسالت رو دوششونه که اون چیز خارق‌العاده رو هی بگن و بگن و بگن تا نادونای اطرافشون خرفهم بشن. بابا یارو ته خط بوده، به هر دلیلی رسیده به جایی که تونسته ظرف چند ثانیه تصمیم بگیره از زندگیش بگذره، همون زندگی که بقیه آدمها با چنگ و دندون حفظش میکنن! تو بیمارستانها خروار خروار پول جا به جا میشه واسه اینکه آدمها یه روز بیشتر عمر کنن، ولی این یارو زندگیشو نخواسته! برای همچین آدمی تجویز اخلاقی میکنی نادان؟ خب خاک تو سرت:|

۰۳۰۱۲۷


-سلام، چطوری؟
-سلام، ناکافی‌ام، خدا رو شکر

گشته‌م گشته‌م رفیق پیدا کرده‌م

بعد ۱۵ ساعت جواب پیام‌داده و قراری که با بدبختی فیکس کردیم رو کنسل کرده چون حال نداره از جاش ‌پاشه:)) آخرش میگه: معذرت میخوام، میدونم رابطه با من سخته. برای همینه وارد رابطه عاطفی نمیشم.

میگم:  ما به یه مرحله قبل از پارگی میگیم سخت و  در این مورد یه مقدار ادبیاتمون با هم متفاوته، ولی خب فرض میکنیم سخته:)))) حالا کجاش سخت‌تره؟ اونجا که آدم میبینه «معذرت خواهی»ت از «بی‌توجهی»ت، «همینه که هست»تره:))))

کتاب «کوری» رو شروع کرده‌م، تا حالا سه تا مرد به همسرهاشون اعلام کرده‌ن که کور شدن و زنهاشون باهاشون همدردی کردن و سعی کرده‌ن یه راهی برای کمک پیدا کنند. من اگه یه روز بیام خونه به شوهرم بگم کور شده‌م میگه آره اتفاقا چند تا از همکاری‌های من هم شده‌اند، چیزی نیست.... حالا اگه میخوای من بچه‌ها رو نگه میدارم خودت برو دکتر.


پ.ن.

برای من ایده‌آلش این بود که شوهرم تو زندگی اجتماعی نسبتا زمخت باشه، هر جا لازم شد بتونه بگه نه و حتی گاهی برینه به آدمایی که روش صلح‌آمیز روشون جواب نمیده؛ اما به من که میرسه بوجی موجی بشه و لی‌لی به لالام بذارن.

به جاش چی نصیبم شد؟ مردی که با همه عالم و آدم لاس میزنه و هر و کر راه میندازه، نه تو دهنش نمیاد و وایمیسته تا هر کی بزمجه‌ای برینه بهش، اما همین آقا به من که میرسه حوصله لوسبازی نداره، حوصله حرف زدن نداره و البته از من کمتر از گل نباید بشنوه!!!


تا زمانی که این همه کار و مسئولیت بچه رو دوشم نبود، در کمال خریت زندگی ایده‌آلش رو براش فراهم میکردم ولی الان حتی بخوام هم نمیتونم. چند هفته است رابطه‌مون به شدت سمی و کسشر شده ولی خب من حالم بهتره چون که اون نقاب همه چی آرومه رو تا حدی کنار زده‌م.

مامانم چند روزه تو یه شهر دیگه تو آی‌سی‌یو بستریه. قبلا اینطور موقعا همه بچه‌ها با سر میرفتن سمتش ولی الان یه بیخیالی خاصی دارن، همه مشغول زندگی خودشونن، فقط بهش زنگ میزنن. من که فقط یه بار زنگ زدم جواب نداد، بیشتر از این هم حوصله ندارم، از بقیه حالشو میپرسم. این بیچاره تو این چند سال اخیر اونقدر تا مرگ رفته و برگشته که حال بدش برای همه عادی شده. میترسم این بار که هیچ کس نگران نیست، بار آخر باشه. 

هر چی سردتر میشم، بیشتر از قبل بهم محبت میکنه. چرا؟ فکر میکنه با این کارها دوباره گرم میشم؟ نههههه برعکس اون اصلا نمیخواد که من برگردم رو روال قبلی، اون همینجوری دوست داره:چس کن تو برق! همینجور که بارها و بارها ببوسدم و من فقط نگاش کنم و آخرش خسته بشم و بگم تو چرا نمیخوابی؟ تو دنیای اون، این یعنی عشق! حالا تاثیرش محبتاش روی من چیه؟ بیشتر ازش بیزار میشم، از اینکه هیچ وقت نفهمید الگوی ذهنی من با مادرش و بقیه زنهایی که «ناز میکنند» ، «با دست پس میزنن و با پا پیش میکشند» و «لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری» فرق داره. من اگه میگم نه واقعا نمیخوام و اون هیچ وقت اینو نفهمید، چون هیچ وقت منو نشناخت یا اگرم شناخت هیچ وقت چیزی که واقعا بودم رو نخواست.


میدونی، این چیزا جداً غمگینم میکنه ولی غم خوردن چه فایده‌ای داره؟ هیچی! پس همون سر شب چند قطره اشک میریزم رو بالشم و بعدش میخوابم تا صبح که بیام اینجا و باز چسناله کنم:))))

چند روز پیش آقا رفت روی ترازو، پنج کیلو وزن اضافه کرده. از اون آدماست که هر وقت مشکلی داره و غم تو دلشه اشتهاش بند میاد و وزن کم میکنه. این افزایش وزن یعنی شکی نیست که بیشتر از همیشه داره بهش خوش میگذره. خوشحالم که حداقل اون این وسط خوشحاله:)))))

وقتی پای مقابله با یه زن باشه، همه مردها داداشن

ولی وقتی پای به چنگ آوردن یه زن باشه، همون داداشیا میشن هابیل و قابیل.



این جوابی بود که به کامنت تراویس دادم، اونقدر به خودم چسبید که حیفم اومد پستش نکنم:))